احرار
باور به حس خوب ندارم، جز دیدن حرم وضریح ،جز کنار سجاده نشستن ودعا کردن ،سال گذشته سه بار حرم رفتم، یکبار با کاروان ودوستانم ،یکبار به دعوت برادرم وبار سوم به دعوت دایی به پابوس آقا رفتم، امسال یکبار هم، تا حالا قسمت نشده، از نسیم رضوان مرتب پیام می آید و هربار نگاه می کنم وبه امام سلام میدهم، حساب امام از همه جداست،هزاربار هم که سلام کنم، ترسی از واکنش امام ندارم و هربار میدانم پاسخش جز مهر نیست، امام چطور توانسته با دشمن ویا قاتلش به مدارا رفتار کند، بدی را به خوبی جواب دهد بدون هیچ چشم داشتی خوب باشد،برعکس همه که خوبی را حتی به بدی جواب میدهند ، شهریار در شعرش دربارهی سازش امام حتی با دشمنش نوشته ، بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا،حالم بد است وگیر میدهم به قاتل امام رضا ،زیر لب می گویم چطور امام را مسموم کردند، رفتار حضرت رسول با آن شخص که برسرش خاکروبه ریخت حرصم را درمی آورد ،آیه ی قرآن که می گوید، انتقام را به من واگذار وهمه را ببخش، کمی آرامم می کند ،حالا حالم بهتر است ومی گویم اسلام دین مهربانی است، وقتی رسول اسلام و امامان همه مهربانند ،انتخاب مهر وبخشش بهترین انتخاب است، یادم می آید وقتی امام، فرد مسنی را درخیابان می بیند، وقتی می بیند ناتوان است، نگران او می شود، به مردی پیری که هیچ حس عاطفی به اوندارد،برعکس امروز که محبت واحترام هم با بده بستانهای دیگر دنیا قاطی شده ومن هربار بعد از سلام به امام ، حس بهتری دارم به بی توقعی از مردم ، حتی به جواب سلام هایم ، حس خوب را باید از امام خواست، از دینش،چه از دور، چه از نزدیک