برادر سالار
امروز تاسوعاست
دور باد از ما غفلت از راه ورسم خواهری
دورباد از زاد آدم تا قیامت غفلت از راه ورسم عاشقی
آجرک الله یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🏴🏴🏴
امروز تاسوعاست
دور باد از ما غفلت از راه ورسم خواهری
دورباد از زاد آدم تا قیامت غفلت از راه ورسم عاشقی
آجرک الله یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🏴🏴🏴
بچه ها، کلیپ توهین آقای روحانی رئیس جمهور سابق ایران به آقای رئیسی رئیس جمهور شهید ایران را به گروه می فرستند، دوستدارم جای آقای روحانی هزار بار بمیرم ، تا اینجوری از شر این همه ننگ راحت شوم ، این راه حلی است که به ذهنم می رسد، یک ملعونی، زیر لب می گویم وشاید به اندازه ی هزار بار میمیرم، این مردن بهتر است، اینجوری دچار عذاب وجدان بعد از خودکشی هم نیستم، یکبار وقتی خواهر خوبی، برای خواهرم نبودم، خودم را دار زدم، جلوی چشم خودم، هزاران بار خودم را دار زدم واز اینکه خواهر خوبی، یا دوست خوبی نبودم و دردناکترین قسمتش جایی است که هربار بعد از دار زدن خودم، در ذهنم، دچار عذاب وجدان بدی شدم، که چرا حداقل به حال خودم خوب نبودم، بعد برای اینکه خوب باشم، برای همه ومثل همیشه، آخر سر برای خودم، مردم ، راستش بعد از کلی فکر کردن به کارهای خدا، از خدا یاد گرفتم، مگر خودش نگفته تو جانشین منی، پس وقتی او حق دارد جان مرا بگیرد، پس خودم هم حق دارم جان خودم را بگیرم و بمیرم، حالا هر وقت می بینم بد بودم، یعنی میتوانستم، نسبت بهتری داشته باشم، برای خودم، خواهرم، برادرم وپدر ومادرم و نداشتم، میمیرم اشکالش این است که این مرگ خود خواسته هزاران بار، از مرگ واقعی، دردناکتر است، حتما می گویید، چطور واز کجا طعم مرگ را میدانم! حق با شماست مرگ به دست خدا را تجربه نکرده ام، اما مرگ را از نزدیک دیده ام، خیلی زیباست، ولی من هر بار که میمیرم، دلم خنک می شود و هربار که دوباره نفس کشیدم از خجالت ذره ذره آب شدم .
اینجوری بهتر است، وقتی خوب نیستم، ترجیح می دهم، بمیرم واین مردن هزاران بار بهتر است، تا دیگری را بکشم وخودم را دار بزنم یا توهین به کسی کنم وهر جور بد رفتاری
آدم اگر خوب نباشد، در حق خودش یا دیگران بمیرد بهتر است، تا زنده بماند
باز هم شاعر بدادم میرسد وتاییدم می کند با این شعرش که می گوید بمیری به نام ونمانی به ننگ، اینبار به شاعر توهین نکردم، به طعنه نگفتم برای تایید به شعر تو نیاز ندارم
با مردم صاحب فکر واندیشه مراوده داشتن، سعادت بزرگی است، تازه از بلاد کفر برگشته بودم ومورد لعن و نفرین دختر خاله وعمه بودم، قبل از قبولی، همه شان تف ولعنتم کردند، که حالا فلان میشود وبهمان و عاقبتم را به دست کرام الکاتبین سپردند، از دیدنم وحشت میکردند، دادی می کشیدند ونفس بود یا جیغ از گلوی مبارکشان بیرون میزد که بیشتر شبیه صدای گله ای اسب بود موقع رم کردن ، از سر حسادت بود یا چه نمیدانم، برعکس مدارس ومراکز آموزشی اعتبار بسیار دادند و با رغبت بسیار دعوت نامه فرستادند که بیا وکارت را شروع کن، البته بعد از چند بار مراجعه وآگاهی از سواد وعلمی که چندسال با تحمل سختی حالا مدرکش در دستم بود، روز اول که به مدرسه وارد شدم، دختر عمه ام رقیه، که از مخالفان سرسخت کشورهای خارجی بود و مسافرت به قصد تحصیل را کاری عبث میدانست روبروی بچه ها، نشسته بود وبق کرده بود، تا مرا دید سر وصورت صاف کرد وگفت :کارت به بیچاره بدبختا افتاده، نیستی دختر دایی…
حرفهای زن برادرش در گوشم پیچید ،همان روز اول که پایم به آن طرف رسید، عروس بدجنسشان ، گوشی را دست گرفته بود و زنگ زد، آن روز را فراموش نمی کنم، تازه وارد کلاس شده بودم، بجای تبریک، چغلی دخترهای عمه را کرد، که همه جمع شدند دور عمه ی بدبختت، هر کی از از هر طرفی رسید سقلمه ای زد به زن بدبخت ، که تو که گفتی قبول نمیشه، تو که گفتی پیشرفت نمی کنه، بیا ببین کجا قبول شده، اولش که به رقیه نگاه کردم حرصم گرفت، اما پا روی جهل وکینه گذاشتم وگفتم: خیرسرت درس خوانده ای که کاری کنی، حالا وقتشه ، بطرفش رفتم وبعد از خنده و روبوسی که هیچ تاثیر نکرد وانگار سگ آمده وپشم آورده،بی اعتنا به من، رو به دخترها کرد وگفت :حسابتون رو می رسم، دخترها بی اعتنا، به معلم شان و دختر عمه ی عزیز من ، سرشان بیخ گوش و گردنشان بود و هرهرکرکر می خندیدند، از خنده شان کلی ذوق کردم، وبا خنده گفتم :چی شده، به چی میخندید!، دختر عمه ام، از آن طرف گفت:به اسم من میخندند، اصلا نگفتم، که اسم رقیه به این قشنگی، یک راست رفتم، سر بحث امام و روشنگری دخترها، گفتم :اسم فرزندان امام ها رو میدونید ، دخترها بیخیال خنده شدند وگفتند :نه خانم نمیدونیم، گفتم: از امروز من معلم امور تربیتی شما هستم، جلسه ی بعد درباره ی فرزندان حضرت امام حسین تحقیق بنویسید، بچه ها گفتد:خانم نه نمی تونیم، به قیافه نزارشان نگاه کردم، دستی به سر گوششان کشیدم وگفتم: نگران نباشید باهم انجام میدیم وتحقیق می کنیم. آتار بق وحرص از سر وصورت دختر عمه رقیه جانم می بارید.
عکس برساق یه نوع نون محلی استان لرستان ☺ 😍 😍 😍
امشب اگر به بارگاه پرمهرت، قطره ای اشک بیاورم، تو طاقت نداری
باری پراز گناه بیاورم ، تو طاقت نه، باور نداری
خدایا مهربانم، حضرت دوست،
ز مهر بسیار تو شرم دارم
طاعاتتون قبول
التماس دعا
امشب اگر به بارگاه پرمهرت، قطره ای اشک بیاورم، تو طاقت نداری
باری پراز گناه بیاورم ، تو طاقت نه، باور نداری
خدایا مهربانم، حضرت دوست،
ز مهر بسیار تو شرم دارم
طاعاتتون قبول
التماس دعا