اندیشه
با مردم صاحب فکر واندیشه مراوده داشتن، سعادت بزرگی است، تازه از بلاد کفر برگشته بودم ومورد لعن و نفرین دختر خاله وعمه بودم، قبل از قبولی، همه شان تف ولعنتم کردند، که حالا فلان میشود وبهمان و عاقبتم را به دست کرام الکاتبین سپردند، از دیدنم وحشت میکردند، دادی می کشیدند ونفس بود یا جیغ از گلوی مبارکشان بیرون میزد که بیشتر شبیه صدای گله ای اسب بود موقع رم کردن ، از سر حسادت بود یا چه نمیدانم، برعکس مدارس ومراکز آموزشی اعتبار بسیار دادند و با رغبت بسیار دعوت نامه فرستادند که بیا وکارت را شروع کن، البته بعد از چند بار مراجعه وآگاهی از سواد وعلمی که چندسال با تحمل سختی حالا مدرکش در دستم بود، روز اول که به مدرسه وارد شدم، دختر عمه ام رقیه، که از مخالفان سرسخت کشورهای خارجی بود و مسافرت به قصد تحصیل را کاری عبث میدانست روبروی بچه ها، نشسته بود وبق کرده بود، تا مرا دید سر وصورت صاف کرد وگفت :کارت به بیچاره بدبختا افتاده، نیستی دختر دایی…
حرفهای زن برادرش در گوشم پیچید ،همان روز اول که پایم به آن طرف رسید، عروس بدجنسشان ، گوشی را دست گرفته بود و زنگ زد، آن روز را فراموش نمی کنم، تازه وارد کلاس شده بودم، بجای تبریک، چغلی دخترهای عمه را کرد، که همه جمع شدند دور عمه ی بدبختت، هر کی از از هر طرفی رسید سقلمه ای زد به زن بدبخت ، که تو که گفتی قبول نمیشه، تو که گفتی پیشرفت نمی کنه، بیا ببین کجا قبول شده، اولش که به رقیه نگاه کردم حرصم گرفت، اما پا روی جهل وکینه گذاشتم وگفتم: خیرسرت درس خوانده ای که کاری کنی، حالا وقتشه ، بطرفش رفتم وبعد از خنده و روبوسی که هیچ تاثیر نکرد وانگار سگ آمده وپشم آورده،بی اعتنا به من، رو به دخترها کرد وگفت :حسابتون رو می رسم، دخترها بی اعتنا، به معلم شان و دختر عمه ی عزیز من ، سرشان بیخ گوش و گردنشان بود و هرهرکرکر می خندیدند، از خنده شان کلی ذوق کردم، وبا خنده گفتم :چی شده، به چی میخندید!، دختر عمه ام، از آن طرف گفت:به اسم من میخندند، اصلا نگفتم، که اسم رقیه به این قشنگی، یک راست رفتم، سر بحث امام و روشنگری دخترها، گفتم :اسم فرزندان امام ها رو میدونید ، دخترها بیخیال خنده شدند وگفتند :نه خانم نمیدونیم، گفتم: از امروز من معلم امور تربیتی شما هستم، جلسه ی بعد درباره ی فرزندان حضرت امام حسین تحقیق بنویسید، بچه ها گفتد:خانم نه نمی تونیم، به قیافه نزارشان نگاه کردم، دستی به سر گوششان کشیدم وگفتم: نگران نباشید باهم انجام میدیم وتحقیق می کنیم. آتار بق وحرص از سر وصورت دختر عمه رقیه جانم می بارید.
عکس برساق یه نوع نون محلی استان لرستان ☺ 😍 😍 😍