تغییر
حالا سالهای آخر درسم در حوزه است، روز اولی که آمدم به همه اعتنا می کردم برعکس بچه های تهران که به ما بچه شهرستانی ها حسودی شان می شد وبی محلی میکردند، سرم پر از اطلاعاتی بود که مطمئن بودم بقیه از آنها بی خبرند بقیه خانمهای خانه داری بودند که ازدواج کرده بودند ودرسشان را خانه ی شوهر ادامه داده بودند، آن روز یکی از خانمها در دلش گفته بود این دختر چقد از خودش تعریف می کنه بعد که با هم دوست شدیم ورفیق گرمابه گلستان شدیم خودش،گفت در جوابش گفتم باید در جواب استادی که می پرسد خودت رو معرفی کن باید بنظرت چی گفت، استاد از همه پرسید تا حالا چکار کردید خانمها گفتند من سه تا یا مثلا چهار تا بچه دارم دخترم چندساله است واز این حرفها نوبت که به من رسید گفتم دانشگاه رفتم از رشته ام گفتم که سالها آرزوی خودم بود از آرزوهایم گفتم که به مزاج خانمهای کلاس خوش نیامده بود، با اخمها با مهرها وهر رفتاری یکجور رفتار می کنم، جز وقتی اخم وکلام کسی به دین ومذهب باشد طاقت نمی آورم واخم می کنم وصدلیم بالا می رود، از اول اینجور بوده ام حالا که دارم درسم را در حوزه تمام می کنم حتما این رفتارم بیشتر هم شده، بعد از چندین سال تحصیل در حوزه باید تغییر کرده باشم هم من وهم بقیه ی دوستانم ان شاء الله همه تغییر خوب کرده باشیم جوری که در رفتار وکردارمان پیدا باشد حواسمان باشد خوبی تغییرهای خوب از روی ریا نباشد ان شاء الله