دعا
آشغتگی خواب وخیال را از سرم پرانده وحمله های موشکی اسرائیل، کشته شدن بهترین سرداران کشور آرامش همه را گرفته است ، دنبال جایی می گردم برای دعا ومثل همیشه گوشه ای کز می کنم ومشغول دعا می شوم، گاهی بین دعا، شعر میلاد عرفان پور درباره ی شهدا یادم می آید، زیر لب زمزمه می کنم، ما مدعیان صف اول بودیم، خودم را سرزنش میکنم که یک دعای درست حسابی هم یاد نگرفتی، تو به چه درد میخوری؟! این شعر را رهبر دوست دارد وبا خواندنش دلش برای شهدا تنگ می شود واشک می ریزد با یاد اشک رهبر عزیز بیشتر خودم را سرزنش می کنم، با صدای زنگ گوشی از حال وهوای دعا بیرون می آیم، یکی از دوستانم است، می گوید فردا تشییع چند شهید است وقرار می گذارد با هم شرکت کنیم، دعاهایم بی جان است، حتی به جان خودم نمی نشیند، تشییع شهدا را یکی از هزاران کمک شهدا می دانم، هربار با آمدن شهید عده زیادی دور شهید در گلزار، در مراسم جمع می شویم که دیدن چنین جمعی در روزهای دیگر بی سابقه است،یقیین دارم در مراسم تشییع، دعا کردن وحضور دسته جمعی از خواسته های شهداست، میدانند فراموش می کنیم ،می دانند کمک به یکدیگر وکنار هم بودن را فراموش می کنیم، هربار می آیند رنگ ورویی تازه به دنیا ببخشند، اینبار آمده اند تا مراسم شان جای امن تری برای دعاهایمان باشد حتی امن تر از خانه هایمان