حرم
نگرانم که با این حال بد به حرم برسم،از همراه داشتن حال بد شرم دارم، جلوی تابلوی ورودی حرم، کلام امیرالمؤمنین علیه السلام نصب شده است ، تعدادی مرد و زن ایستاده اند و تابلو را می خوانند، در این کلام، امام خود را با قرآن مقایسه کرده است، یکی از مردها می گوید، امام وقرآن هر دو پاکند، این حدیث را چندبار قبلا خوانده ام، حالا حال و هوای حرم به حدیث خواندن هم تاثیر دارد، نفسی تازه می کنم، انگار سالهاست نفس نکشیده ام، چقدر دلم میخواهد یک گوشه حرم بمانم وبه در دیوار حرم نگاه کنم وحدیث و کلام امام علیه السلام را بشنوم از زبان زائران، جز کلام امام به هر حرف وحدیث بی میل ورغبتم، همانجا میان جمعیت گوشه ای می نشینم، نشستن در حرم هم حال وهوای دیگری دارد، زمین حرم خستگی را از پاها میگیرد، بیخود نیست که شهدا کنار امام را به هر جایی ترجیح میدادند، اینجا چشم می چرخد، دورتا دور حرم بدنبال امام ودوستان امام، این سرزمین وشهر نجف،بوی نفرت می دهد تا وقتی به حرم برسی،هر چه جلوتر می روم بی تابتر می شوم و بیشتر بی تاب می شوم تا جلوی ورودی،نه دیگر خبری از نگرانی است، نه دیگر دلواپسی می ماند.هیچ کجا حرم نمی شود