روایت پژوهی
روایت اول
ساعت هشت ونیم است که رسیده ایم کمی دیر شده، جلسه شروع شده است، آمده ایم به شهر دیگری تا روایت نویسی یاد بگیریم، به کلاس وارد می شویم ، همه نشسته اند انگار فقط گروه ما دیر رسیده است، همه از سرشب قول داده بودیم اما از این قولها زیاد دیده ام، که به بدقولی آدمها مبتلا شده اند و اینبار هم دیر رسیده ایم کمی احساس خجالت دارم وناراحتم اما چاره ای جز صبر نیست، البته کمی هم به دوستانم تذکر دادم، بخاطر تاخیر، استاد منتظر مانده، تا ما وارد می شویم، بسم الله می گوید وخیر مقدم وکلاس شروع می شود، استاد جوانی است و با لهجه ی شیرین اصفهانی حرف میزند ، خودمان را معرفی می کنیم تا اطلاعات نوشتن و سابقه ی ما دستش بیاید، همه ی مطالب لازم را شمرده شمرده روی تخته می نویسد و ما می نویسیم، استاد زمانی برای استراحت اعلام می کند وهمه بیرون می رویم پذیرایی آماده است، دستشان درد نکند راضی به زحمتشان نیستیم، اما همیشه مارا خجالت زده می کنند، دعا می کنم کاش بتوانم کنار تلاش استاد و برگزارکنندگان این جلسه قدمی بردارم، تا قلم بماند تا کتاب بماند. به کلاس برمی گردیم و دوباره استاد درس را شروع می کند، استاد همه ی مطالب را شسته ورفته می گوید کوتاه اما مفید، کلاس دو روزه است باید به وقت هم حواسش باشد، نزدیک ظهر است، صدای اذان می آید وکلاس تعطیل می شود
ادامه دارد…