روایت پژوهی
روایت دوم
اول نماز میخوانیم بعد هم که باید برویم برای ناهار، از میان جمعیت رد می شوم، همه یک دفتر وقلم در دست دارند یک عده هستیم ، جمع شده ایم، روایت نویسی یاد بگیریم، یکی از قلم به دستها از همه زیباتر است، خانمی است، با چادر وحجاب کامل، چادر پوشیدنش هم با همه فرق می کند، همه چادرهایشان از این چادرهای جدید است، اما چادری که زن بسر دارد، ساده است، با چادر زیباتر است، از همه زیباتر است، همه در حسینیه جمع شده ایم،موقع نماز است، کنارش می نشینم، هنوز نماز شروع نشده، اما او دارد نماز میخواند، چه نمازی میخواند، کلمات شمرده شمرده، با لهجه ی درست عربی، به راست و خم شدنش، موقع نماز نگاه می کنم، چقدر آرام است، نمازش تمام می شود، نگاهی به حسینیه اطرافش می اندازد، نماز هنوز شروع نشده است، منتظریم امام جماعت بیاید، امام می آید نمازمان را میخوانیم، حیف که نمی شود به او نگاه کنم، بیخیال می شوم ونمازم را میخوانم، نماز تمام میشود ودعا میخوانیم، تقریبا همه رفته اند من مانده ام و او، حسینیه خالی است، یکی از دخترها از نماز جامانده است، از خالی بودن حسینیه نگران است به ما نزدیک میشود از صحبتهایش معلوم می شود که دیر رسیده ونگران است از خالی بودن حسینیه، از تنها ماندنش ، دختر سرجایش نسشته نگاهش می کند و می گوید من اینجا کار دارم چندتا نماز است، که باید بخوانم، دختر باخیال راحت نماز میخواند، این دختر انگار هر کاری می کند زیباست، او یک نماز خوان واقعی است.
ادامه دارد….