نمره ی بیست
گذشت
از زنهای کوچه خیلی چیزها یاد می گیرم، از زنی که پایش لب گور است تا تازه عروس ها همه، دلبسته اند به زندگی، به قاشق و چنگال، همسایه سمت چپ را باترس ولرز باید دید وحالش را پرسید، من برعکس همه ی زنها به پرسیدن حال همسایه ها علاقه مندم، به نمره های بیست گرفتن، درست مثل بچگی ها هنوز سر یک نمره کمتر یا بیشتر الم شنگله ای بپا می کنم که بیا وببین، حالا کمتر شده، فقط تا نزدیکی دق کردن می روم و برمیگردم، هرچه زنها به قاشق دلبسته اند، من به نمره ی بیست، این ترم های آخر دارم بیخیال نمره می شوم،از حذف درس ها حالم خراب می شود، از حجم زیاد کتاب که یادگیری را سخت می کند وهزار دلیل دیگر، چطور باید میخواندم وقتی هربار تلاشم بی نتیجه می ماند و نتیجه اش جز تاسف نبود، آخر سر به این نتیجه می رسیدم که نمره که نباید حتما بیست باشد، این از آن حرفهاست که به گوشم نمی رود، چندبار تکرار کردم که نمره ی هفده وهجده هم نمره است، کتاب را دست گرفتم و مو به مو کتاب را خواندم، فرجه ی امتحان 4 روز بود، تمام طول ترم هرچه خوانده بودم، یک طرف، 4 روز فرچه یک طرف به اندازه ی تمام طول ترم درس خواندم، هیچ جوری به نمره ی کمتر از بیست راضی نمی شوم، حرفم را تغییر می دهم ،ساعت نزدیک امتحان است ساعت هشت صبح، سرگیجه دارم بااین حال سرجلسه رفتن را فراموش می کنم، البته ناخواسته،، بیخیال امتحان شدم، این من بودم که داشتم بیخیال نمره می شدم خودم را نمی شناختم و در نهایت تعجب از نمره هم گذشتم، گاهی اگر لازم باشد باید از نمره، از امتحان، از وقت، از هرچه هست ونیست گذشت. گفتن بعضی حرفها ساده است، هر بار بعد از خوب فکر کردن، زیرلب می گویم از هرچه بگذرم از نمره ی بیست نمی گذرم.