روایت پژوهی
روایت پنجم
چیدمان صندلی وسالن در و دیوار، نشان از احترام به شعور آدمهاست، هر چیزی به درستی وبه جا سرجایش است، هرچند که معتقدم همیشه امکانات فرهنگ ساز نیست وخود فرهنگ بهتر است تا امکاناتش، کنار یکی از شرکت کننده ها می نشینم و دست وسرم را در کیف می کنم ودفتر وقلم وسایل لازم را برمیدارم وروی میز میگذارم، هنوز استاد به کلاس نیامده، با بغل دستی ام حرف میزنم، خیلی شبیه به یکی از دخترهای گروه است، به شوخی می گویم، این دوستان هم، برای ما دوست نمی شوند، دختر با قیافه ی بهت زده ای نگاهم کرد، اول فکر کردم حرفهایم را نشنیده، بعد که چشمهایش گرد شد و دهانش را کمی جنباند ، مطمئن شدم عضو گروه ما نیست، پرسیدم از دورود آمده اید! گفت نه، دختر از گروه شهرستان ازنا بود، تازه متوجه شدم از همشهری هایم بدگویی کرده ام، ناراحت شدم، تنها می نوشتم وگوشه ای از سالن نشسته بودم، مقصر خودم بودم، سالهای جوانی تنها و تا ساعتها گوشه ای می نشستم وکتاب می خواندم، خواندن کتاب، سه روز، یک هفته طول می کشید، حالا از درد استخوان وگردن باید دراز بکشم وکتاب بخوانم، نشستن در کلاس را تحمل می کنم گاهی دست وسر وگردنم را آرام تکان می دهم، کلاس وآموزش ودوستی با قلم وکاغذ مانع از ورود افکار ودرد است وفراموش میکنم، کلاس شروع میشود وبچه ها متن هایشان را میخوانند دوتا از بچه های دوره، خواهر هستند، عالی مینویسند آنقدر که بعد از داستان ها وروایتهایشان با شوق تمام دست می زنم، کلاس، کلاس موجهی است، بچه ها به نوبت روایتها را میخوانند واستاد اشکال ها را تصحیح می کند
ادامه…