هرماه،همان اولش، از بهار براي خودم تعريف ميكنم،چند بيت شعر بي وزن وقافيه هم سر هم مي كنم يكيش اينكه يار صبح پرنورم،باخبر از شب هاي تارم ،شبهاي بي پايانم
حتما حالا فكرمي كنيد ميخواهم براي شما هم تعريف كنم،نه چندتا كلام بيشتر نيست، سرجمع حرفهايم باهم
راستي، ميگويم شما مي دانيد كي اسم بهار را انتخاب كرد،ويك سوال، بهار چي هست!!شما تاحالا بهار را ديده ايد به چشم.
راستش منكه نديده ام،اما نميدانم چرا هميشه از بهار وچشم انتظاري ونويي ميگويم بااينكه نديده ام .
دنبال علتش هم نيستم
اما يك چيز بگويم، حسوديتان شود ،من منتظر بهاري هستم، كه كسي نديده، نه شما، نه من،
تازه دلتان هم بسوزد،بقيه ي حرفهايم بماند به وقتش …